در فاصله بين مكه و مدينه، امام حسين(ع) از راه اصلى كه زير نظر عمّال حكومت اموى بود، طى طريق مىنمود، پيشنهاد كسانى را كه مىگفتند همچون عبداللّه زبير از راه فرعى برود تا از يورش دشمن مصون بماند نپذيرفت و با اتكا به خداوند متعال و بىاعتنا به قدرت پوشالى يزيد فرمود: به خدا سوگند از راه فرعى كه مسير خائنان متوارى است نمىروم بلكه راه اصلى را كه طريق آزادگان است پى مىگيرم تا به آنچه خواست خداوند است، نايل گردم.(32)
چون حرّ بن يزيد رياحى راه را بر امام و همراهانش بست و حضرت را از مرگ ترسانيد آن فروغ فروزان شهادت، با شهامت فرمود: شأن من همچون كسى نيست كه از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسيدن به عزت و حيات بخشيدن به حق راحت است، مردن در راه عزت جز زندگى جاويدان نمىباشد و زيستن با ذلت با مرگ يكسان است. آيا مرا از مرگ مىترسانى. تيرت به خطا رفته و تصوّرت تباه است، من كسى نيستم كه از مرگ نگران باشم، منش من والاتر و برتر از اين است و همت من عالىتر از آن مىباشد كه به دليل خوف از مردن، ذلت ستم را پذيرا باشم و آيا شما بر بيش از به قتل رسانيدن من قدرت داريد؟ مرحبا به كشته شدن در راه حق تعالى كه شما قادر به نابودى مجد و عزّت و شرف من نخواهيد بود. پس در اين صورت از كشته شدن بيمى ندارم.(33)
هنگامى كه امام در برابر سماجت و پافشارى حرّ قرار گرفت و سيماى اهريمنى جنگ را آشكارا مشاهده كرد، در مقابل ياران شجاع و فداكار خويش ايستاد و خطبهاى پرهيجان ايراد فرمود كه مضامين آن تا اعماق روح و روان هر انسان آگاه و بيدار اثر مىگذارد. در فرازى از اين خطبه آمده است:اى ياران من، مىبينيد كه چگونه بلا و شدت بر ما وارد گرديد به درستى كه راه و رسم زمانه دگرگون گرديده و چهره كريه و زشت آن هويدا گشته است و از نيكوئى و امور معرفت جز اندكى ناچيز و فريبنده نمانده است و زيستن در اين شرايط سخت، ناگوار مىباشد آيا نمىنگريد كه كسى طالب حق نيست و از باطل گريزان نمىباشد، در چنين وضعى مرد خدا ناگريز بايد مشتاق مرگ باشد و لقاى حق را آرزو كند و من در اين گونه اوضاع مرگ را جز خوشبختى و زندگى با اهل ستم و ناپاكان را چيزى جز ذلت و زبونى نمىبينم.(34)
در روز عاشورا، آن گاه كه سپاه ستم روياروى امام و يارانش قرار گرفت و لشكر عمر سعد از هر سو امام و يارانش را چون نگين انگشترى در ميان گرفت، آن وجود مقدس از بين سپاه خويش بيرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و سخنانى آموزنده و حماسى را كه يادآور عزت عاشورايى بود بر زبان جارى نمود و فرمود: آگاه باشيد كه اين فرومايه «عبيدالله» فرزند فردى پست مراميان دو راهى شمشير و زبونى قرار داده است، هرگز ما زير بار ذلت نمىرويم زيرا خداوند، رسولش و مؤمنان از اين كه به چنين ننگى روى آوريم شرم دارند و دامنهاى مطهر و مادران و انسانهاى پاك و انديشههاى غيرتمند و نفوس با شرافت، جايز نمىدارند كه ما پيروى از لئيمان و اهل دنائت را بر قتلگاه انسانهاى با كرامت و نيك منش ترجيح دهيم.(35)
امام خطاب به سپاه پليدى كوشيد كرامت انسانى و عزت ايمانى آنان را شكوفا نمايد و آنان را از آلودگى حقارت و ذلتى كه بدان گرفتار شده بودند برهاند. بعد از اين سخنان هشدار دهنده و عبرتآموز و بيان اهداف پاك و مقاصد والاى خويش عدهاى از كوفيان را كه از وى دعوت كرده بودند تا او به كوفه آيد و اكنون در پيشاپيش لشكر دشمن قرار گرفته بودند، مخاطب قرار داد و به آنان فرمود: اى شبث بن ربعى، اى حجاربن ابجر، اى قيس بن اشعث، اى يزيد بن حارث، مگر شما نبوديد كه به من نامه نوشتيد و در آن ذكر نموديد كه ميوهها رسيده، بوستانها و باغستانها سرسبز و خرم گشته و چاهها پرآب شدهاند. و به سوى سپاه مجهز و مهيايى كه آماده اطاعت هستند بشتاب. آنان كه بندگى دنيا طلبان را پذيرفته بودند واقعيت را انكار كردند و گفتند ما جزء نويسندگان نامه نبوديم. در اين حال قيس بن اشعث خطاب به امام عرض كرد: چرا به فرمان عموزادگان خود گردن نمىنهى، سوگند به خداوند مطابق ميل تو عمل مىكنند و از ايشان شرى به سويت نخواهد رسيد در اين لحظه امام حسين(ع) فرمودند:نه به خدا سوگند همچون زبونان تسليم نمىشوم و همچون بردهها گردن نمىنهم.(36)
او در زير آفتاب گرم و سوزان كربلا در ميان كوفيان بىوفا، در بين دشمنان فراوان و در حالى كه مرگ همچون اژدهايى مهيب براى فرو بردن او و اصحابش دهان باز كرده و زنان و كودكانش را تهديد به اسارت و يتيمى مىكرد و در خيمههايش قطرهاى آب يافت نمىشد و از اطفال خويش جز ناله العطش و فرياد واابتاه نمىشنيد و افغان اهل بيت دل سخت سنگ را مىگداخت و در آن لحظههاى حساس به عنوان قهرمانى شكستناپذير و رهبرى عزت آفرين و انسانى داراى مناعت طبع و صاحب رأى مستقل توحيدى، پس از سپاس و ثناى الهى و درود بر محمد و آل او و فرشتگان و فرستادگان الهى، خطاب به كوفيان جفا پيشه فرمود: هلاكت و نابودى بر شما باد، ما را با اشتياق فراوان به يارى خوانديد و ما هم به يارى شما شتافتيم. همان شمشيرى را كه ما به دست شما داديم به رويمان كشيديد و همان آتشى را كه براى نابودى دشمنان خود و شما آماده بود برما افروختيد. آنگاه با دشمنان خود همدست شديد، بر ضد دوستان و خيرخواهان خويش گردآمديد بى آن كه در ميانتان عدالتى گسترده باشند يا به آينده آنان اميدى بسته باشيد. واى بر شما چرا آنگاه كه هنوز شمشيرهايتان در نيام و دلهايتان آرام بود و تصميم قطعى نگرفته بوديد دست از ما بر نداشتيد.(37)
آنگاه امام سرودههاى «فروة بن مسيك» صحابى را كه حاوى دنيايى از كرامت و بزرگوارى است بر خواند كه درفرازى از آن آمده است: اگر شما را شكست داديم، از قديم چنين بودهايم، تازگى ندارد و اگر ما با شكست نظامى و ظاهرى مواجه گرديم مغلوب نشدهايم زيرا پيروزى و عزت با حقيقت است ما با ترس و كور دلى خود نگرفتهايم و اگر كشته شويم، تقدير چنين است كه به شهادت نائل گرديم.(38)
در اوج حماسه آفرينى، امام آنگاه كه به عرصه رزم گام نهاد تا لحظهاى كه به شهادت رسيد در رجزهايش اين نكته فروزندگى داشت:
الموت خيرٌ من ركوب العار
والعار أولى من دخول النار(39) مرگ از قبول ننگ بهتر است و اين حالت(شكست ظاهرى) از ورود در آتش سزاوارتر است. او در تمامى لحظات پراضطراب عاشورا به مشتاقان معرفت و عزت مىآموزد كه بايد تنها در برابر خداوند تسليم بود و در مقابل هر قدرتى نبايد سرخم آورد و مرگ بر ذلت و زبونى پذيرش سخن زورگويان رجحان دارد.
نظرات شما عزیزان: